پیش از آنکه دشمن بجُنبد!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز : دوشنبه
سفره داران: امام حسن و امام حسین سلام الله علیهما
* در محضر میزبان:
امام حسن سلام الله علیها:
«از میان شیعیان ما علمائی بپا می خیزند که ایستادگی افراد ضعیف از دوستان ما و آنها که ولایت ما را پذیرا شده اند به واسطه آنها است و از تاجی که برسر دارند نور می درخشد.»(1)
-- پیش از آنکه دشمن بجُنبد! --
مفهوم «انظلام» ستمپذیرى، سخن زور شنیدن و زیر بار ناحق رفتن است و «استرحام» درخواست ترحّم، گردن کجکردن پیش دیگران، التماس کردن و چشم به کمک و عطاى دیگران دوختن است.
این دو خصلت ناروا از زشتترین اصول منفى در فرهنگ اسلامى است و با عبودیت خدا، روح آزادمنشى مؤمن، تقوا، عزت و کرامت و مناعت طبع انسانى ناسازگار است.
انسان وقتى در صراط مستقیم ایمان قرار بگیرد، ارزشى بس والا مىیابد، بگونهاى که بسیارى از آفریدگان، همسنگ او نخواهند بود؛ از این رو، باید همواره سوداى با پروردگار را در سر بپروراند و هیچگاه در برابر غیر خدا سر خم نکند.
مؤمن با پشتوانه عظیم فکرى و اتّکاى به خداوند متعال، موظّف است از گوهر ارزشمند خویش، بخوبى پاسدارى کند تا روزى که به دیدار مالک حقیقى بشتابد. از این رو، حق ندارد خود را چون حیوان آزمایشگاهى، هر روز در اختیار هر کس و ناکسى گذارد تا به میل خود بر وى حکمرانى کند، چنان که مؤمن حق ندارد کمترین ستم را نسبت به دیگران روا دارد، بلکه باید همیشه این شعار جاوید و رسا را تابلوی زندگى فردى و اجتماعى خویش قرار دهد که در قرآن آمده است:
«... لا تُظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ»(2)
نه ستم مىکنید و نه ستم مىپذیرید.
این اصل قرآنى، یکى از ارزندهترین شعارهاى انسانى است که اگر روزى تحقّق پذیرد، نکبت ستم و جنایت از یکسو و عفریت بزدلى و ستمپذیرى و استرحام از سوى دیگر، از جامعه بشرى رخت برمىبندد و مدینه فاضله و بهشت موعود زمینى، نمایان خواهد گشت. امام سرافرازان، امیرمؤمنان صلوات اللَّه علیه، شدّت پرهیز خویش از ستمگرى را چنین ترسیم کرده، مىفرماید:
«وَاللَّهِ لَوْ اعْطیتُ الْاقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ افْلاکِها عَلى انْ اعْصِىَ اللَّهَ فى نَمْلَةٍ اسْلُبُها جِلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ ...»(3)
به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاى آن است، به من دهند تا با گرفتن پوسته جو، از یک مورچه خدا را نافرمانى کنم، چنین نخواهم کرد!
همان حضرت گذشته از نهایت پرهیز از ستمگرى، هرگز تن به ستم نیز نمىداد، چنان که در این باره مىفرماید:
به خدا سوگند! اگر مردى به دشمنش امکان دهد که گوشتش را بخورد، استخوانش را خرد کند و پوستش را پاره کند، بسیار عاجز و زبون است و دلش بس ضعیف و ناتوان، تو اگر مىخواهى، چنین باش! امّا من، به خدا قسم! پیش از آنکه دشمن بجُنبد و به من ضربه بزند، چنان با شمشیر آخته بر فرقش مىکوبم که جمجمهاش به هوا پرتاب شود و بازوها و ساقهایش قطع گردد!(4)
این روحیه آزادگى و سلحشورى و آن خصلت مروت و جوانمردى، روح تعلیمات دینى و اساس تربیت خدایى است و انبیا و اولیاى الهى- بدون استثنا- از آن برخوردار بودند؛ پاى آنان هرگز در وادى ستم نلغزید و دستشان به سوى کسى دراز نشد و هیچ گاه چشم طمع به اندوختههاى دیگران ندوختند، چنان که لقمان حکیم، راز موفقیت آنان را در همین خصلت دانسته، مىفرماید:
«انَّما بَلَغَ الْانْبِیاءُ وَ الصِّدّیقُونَ ما بَلَغُوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ»(5)
پیامبران و صدّیقان، به سبب قطع طمع (از غیرخدا)، رسیدند به آنچه رسیدند.
پیروان مکتب انبیا نیز بایستى چنین منشى داشته باشند و سرافراز و سربلند زندگى کنند، حتى اگر- بنا بر ضرورتهاى زندگى اجتماعى- نیازى به کسى داشتند، با عزّت و مناعت، آن را بیان کنند و به طرف مقابل بفهمانند که او نیز انسان است و روزى به دیگران محتاج خواهد شد. رهنمود رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله در این باره چنین است:
«اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّةِ الْانْفُسِ»(6)
نیازهاى خویش را با عزّت نفس، طلب کنید.
اقبال لاهورى با الهام از این تربیت اسلامى، چه خوش سروده است:
رزق خویش از نعمت دیگر مجو // موج آب از چشمه خاور مجو
تا نباشى پیش پیغمبر خجل // روز فردایى که باشد جان گسل
همّت از حق خواه و با گردون ستیز // آبروى ملّت بیضا مریز
واى بر منّت پذیر خوان غیر // گردنش خم گشته احسان غیر
خویش را از برق لطف غیر سوخت // با پشیزى مایه غیرت فروخت
زیر گردون آن جوان ارجمند // مىرود مثل صنوبر سربلند
در تهیدستى شود خود دارتر // بخت او خوابید و او بیدارتر (7)
اولین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجه می کند، این است که ما ببینیم چه شد که جامعه اسلامی، پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر، به آن حدی رسید که کسی مثل امام حسین علیه السلام برای نجات جامعه اسلامی یک چنین فداکاری را بکند. یک وقت فداکاری خسین بن علی علیه السلام بعد از هزار سال از صدر اسلام اتفاق می افتد، آن هم در قلب کشورها و ملتهای مخالف و معاند با اسلام، این یک حرفی است. اما حسین بن علی علیه السلام در مراکز اسلام، در مدینه و مکه ـ مرکز وحی نبوی ـ وضعیتی را ببیند که هرچه نگاه می کند، چاره ای جز فداکاری، آن هم فداکاری خونین با چنان عظمتی نیست. مگر چه وضعی بود که حسین بن علی علیه السلام احساس کرد که فقط با فداکاری او ممکن است اسلام زنده بشود والا از دست رفته است؟ عبرت این جاست.(8)
ای خدای آدم و هابیل
قدری از طین منورش با گل ظلمانی ما بیامیز ما در فردوس برین او بیتوته کرده ایم و با خراب آباد غریبه ایم ما در بهشت شکوه او نشسته ایم و از خباثت عصیان بری شده ایم از تو امان می خواهیم و ایمنی می طلبیم که خود را به درخت خشکیده معصیتش نزدیک کنیم و لب به گندم نامردمی زنیم ما را به معصومیت هابیل بخش و با او تقاص از قابلیان بستان
ای خدای زکریا و یحیی
عصر یحیی از افق سرخ عاشورا دوباره سرزده است خون از دل گودال می جوشد و سر حسینیان بر سر نیزه های زبونان می رود طنین صلابتش را در این فضای پست جاری کن ستون غفلتکده ها را فرو ریز
ای خدای ابوطالب و علی علیه السلام
او را از شب تشنه کامی رهایی ده ما را شمشیر بسته به نگهبانیش بگذار در احد تنها ماندنش. امروز که در حرای ناپیدای مناجاتش برایت دعای بعثت می خواند و فردا که با مسومین ملائک بر اریکه ظفرش می نشانی لحظه لحظه بودنمان را به پا در رکاب بودنش رقم زن
ای خدای حسین و علی اکبر
چه می شد ما را جان نثار او می کردی چه می شد وقتی شهقه شهادت می زدیم می آمد و صورت بر صورتمان می نهاد چه می شد سنگینی سلاح را به خاطر او برشانه های عطش می کشیدیم.
ای خدای مهدی و من
هرچه پدری کرد، از احسان به او کم گذاشتم هرچه برایم دل سوزاند من بیشتر زخمش را نمک زدم او صبح تا شام برایم زحمت کشید و من بی خبر از همه جا با کودکی خویش سرگرم بودم پیرش کردم هر موی سپیدش قصه یک امتحان من است دستم را محکم گرفته و من به زور، خودم را از دستش می کشم عصای دستش نشدم که هیچ، باری شدم به دوشش خدا مرا لایق فرزندیش کن اینهمه عطایش شایستگی می خواهد قدر او بشناسان و منزلت او نمایان کن...
اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه والذابین عنه والمسارعین الیه فی قضا حوائجه والممتثلین لاوامره والمحامین عنه والسابقین الی ارادته واالمستشهدین بین یدیه
دستم نمی رفت به این مناجات آخری اما وقتی بغض پشت چشمت تلمبار شده باشد نمی توانی حرف دلت را نزنی می گفتم من تو را عاق کردم ولی تو نفرینم نکردی عوضش آنقدر محلم نگذاشتی تا خودم سر پشیمانی به زیر اندازم وباز بیایم پیشت، آخر، تو بودی. هرچه قدر هم مرا از خود می راندی بازشبهای سرد که روی ارادتم را پس می زدم نمی گذاشتی سوز بیمارم کنم هرچه بود دلت نمی آمد شامها گرسنه از ذکرت خوابم ببرد دوست نداشتی کثیف باشم می بردیم هر سپیده در برکه مشرقی عشق شستشویم می دادی و من باز هم کاری می کردم که پیش این و آن خجالت مرا بکشی یا نیاید دم از مال تو بودن می زدم یا اینقدر برایت در این برهوت بوته حزن نمی کاشتم
چه خوش مهربونی هردوسر بی // که یکسر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت // دل لیلی از او شوریده تر بی
می بینی به این وضوح، ناجوانمردی ما پیداست که گفته تنها ماییم که خویشتن به تو گره زده ایم و این تویی که با ما غریبی می کنی؟ ما غرق غفلت شده ایم ما در فهم رافت تو عقیم مانده ایم. ما از وجدان وجد ناتوانیم – آن وجدی که تو در جود به ما داری – چه می خواهیم پیش از اینکه ما را از خودمان دور کرده ای و به قرابت خویش تشرف داده ای؟ چه می خواهیم پیش از اینکه دست از ما نمی داری ؟ چه می گوییم ؟ چرا زبانمان هم از آزار تو بی سهم نمانده است ؟ نفرین برما ... چگونه بر تو سلام کنیم و تو از ما به سلامت نیستی ؟ چگونه نام تو را می بریم و نامه هامان به تو را با ریا می آلاییم؟ چگونه از شبهه فاصله نمی گیریم و به تو مشکوکیم چگونه ...
در هیاهوی هولناک دره ها گذرگاه عافیت، لغزان است و ما امتی هستیم اهل عافیت بی هیچ خاصیتی برای تو. ما اشباه رجال بودیم برای تو دریغ با تو آنگونه که می خواستی تا نکردیم ... کاش دست کم من با تو می ماندم کاش اینقدر برای همسفری با تو مردد نبودم
کاش می فهمیدم هستی بی تو به هیچ نمی ارزد کاش اصلا به این دنیا نیامده بودم و روز اضطراب را نمی دیدم .
یا لیتی مت قبل هذا وکنت نسیا منسیا (9)
غمت نباشد پدر با همه اینها وقتی در بستر سینه ام جستجو می کنم می بینم لبریز است از رحیق مختوم مهرت این مجملی که برایت گفتم از قلب شرحه شرحه به شرح صدر پایان می دهی؟ قفل حرج را می شکنی؟ دوست دارم به هر نثری که تا ختام عمر می نگارم، ناصرت باشم شور می زنم که برایت اعانه جمع کنم قول می دهم تا من هستم به زبان نیاوری «هل من ذاب» را سرعتم را در برآوردن خواهشت فزونی بخش و دستم را در سبقت خدمتت بگیر میان اوامرت با امتثال من حکمی «کن فیکونی» بران همه همتم حمایت از توست و جمله جوارحم در پیشگاهت توبه می کنند تا بار دهی که در آبشار چشمت غسل کنم و در صحن تماشایت به میهمانی شمشیرها روم؛ فی جمله اولیائک (10 و 11)
نعمتهایی که خداوند تعالی بر اهل زمین و آسمان ارزانی میدارد به برکت پاکترین وجودی است که خلق کرده و او امام معصومعلیهالسلام است، که «لَوْلاَ الْحُجَّةَ لَساخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِها». اگر اعمال مردم قبول شود با ولایت اوست و بدون آن ارزشی ندارد. در بیعتی که با او مینماییم این عقیده خود را ابراز میکنیم و میگوییم:
أَشْهَدُ أَنَّ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَری وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّماءُ... وَ تُقْبَلُ الْأَعْمالُ
شهادت میدهم که به برکت او مردم روزی داده میشوند و به برکت وجود او آسمان و زمین استوار ماندهاند و به بقای او دنیا باقی است.
ای امام زمان، شهادت میدهم که به ولایت تو اعمال قبول میشود و افعال ما پاکیزه و حسنات مضاعف و گناهان محو میشود.
خدایا، تو او را باعث حفظ و پناه ما خلق کردهای و بعنوان قوام و پناهگاه ما بپا داشتهای.
ـ حاج محمود کریمی (چشم هایش! [تنظیم دیجیتال]) : «نگاش به سمت آسمون ستاره ها رو می شمرد خسته می شد بلند می شد زخمای پارو می شمرد»
فرمت: MP3
زمان: 2 دقیقه و 56 ثانیه
حجم: 1410 کیلوبایت
پی نوشت ها:
1. محجة البیضاء، ج 1، ص 33
2. سوره مبارکه بقره، آیه279
3. نهج البلاغه،فیض الاسلام،خطبه 215،ص714
4. همان،خطبه 34،ص113- 114،ترجمه آزاد
5. بحارالانوار،ج13،ص420
6. نهجالفصاحه،ص64
7. کلیات اشعار فارسى،اقبال لاهورى،ص19،سنایى
8. مقام معظم رهبری مدظله العالی
9. سوره مریم آیه 23 ای کاش پیش از این می مردم و فراموش می شدم
10. اشاره به جمله از زیارت روز جمعه امام عصر علیه السلام مفاتیح الجنان
11. سعید مقدس،میثاق و سپیده صفحه 68 - 71