عجب آدم بامزهای بود، تا حال چنین انسان شوخ طبعی ندیده بودم. از آخرین بار که او را دیده بودم زمان زیادی میگذشت. خدا میداند این مدت کجا بود و چه میکرد....
آمد و بین دوستان نشست. بعد از سلام و احوال پرسی با همه، امام علیه السلام پرسید: خب بگو ببینم حالت چطور است.
- ای، نفسی میآید و میرود و روزگار را میگذرانم، ولی بر خلاف میل خدا و خودم و شیطان.
همه از این حرف او خندیدند، امام هم خندید و پرسید: یعنی چه؟!