لینک دانلود اضافه شد!
بخشی از آنچه در این ویژه نامه می شنوید:
عزیز دلم! از من نخواه که ساده حرف بزنم! از من نخواه که با زبان مردم زمین تکلم کنم.
آخر تو که میدانی، تو آن جا بودی و دیدی، آن لحظه که کثیر بن سلمه، نفس نفس زنان از راه رسید. مقابلم ایستاد. لبهایش خشکیده بود. چیزی نمانده بود که نگاهش، چشمها را بدرد. ناگاه لبانش را گشود: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! میدانی چه دیده ام؟!
گمان کردم جبرئیل بر او نازل شده فکر کردم جام وحی را نوشیده، که چنین عطشناک اشک می ریخت گفتم: آرام باش کثیر! بگو چه اتفاقی افتاده.
گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله! حسن... حسن تو را، کنار صخرهای سخت دیدم. دست خود را در سنگی فرو برد و از میان آن، مشتی عسل سفید بیرون آورد!
نمی دانستم چه کنم. تبسم را بر لبهایم بنشانم و به استحکام دستان برادرت لبخند بزنم، یا از سستی ایمان امت خویش اشک بریزم.
تو کوچک بودی آن قدر که از تو توقع جواب نبود. اما به چشمان بیکرانت خیره ماندم و با صدایی که از حنجرهی تو برمیخاست، گفتم: کثیر! وای بر تو که تعجب میکنی؟ آیا انکار میکنی قدرت فرزندم را بر این حالات؟!
او سید بزرگی است که میان دو گروه از مسلمانان را اصلاح می کند.
او سروری است، که اهل آسمانها در عرش و اهل زمین بر خاک، اطاعتش می کنند....(۱)
باور کن نمی فهمم شما چه نیازی به معرفی دارید؟ چه احتیاجی به شناساندن؟! مگر نشنیده اند. بهشت از خدا گله کرد، که:
پروردگارا! در من ساکن میکنی ناتوانان و تهیدستان را؟
و خدا چنین پاسخ داد: راضی نیستی؟ برایت کافی نیست که ارکان تو را زینت داده ام به حسنین علیهماالسلام تا همیشه، بهشت مثل تازه عروسی به خود بالید....(۲)