وَ قَالَ الرَّسُولُ یَارَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتخَّذُواْ هَذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا
و پیامبر (به گلایه) گفت : ای پروردگار من! به راستی قوم من این قرآن را رها شده گرفتند. (قرآن را رها کردند)
سوره مبارکه فرقان آیه 30
وَ قَالَ الرَّسُولُ یَارَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتخَّذُواْ هَذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا
و پیامبر (به گلایه) گفت : ای پروردگار من! به راستی قوم من این قرآن را رها شده گرفتند. (قرآن را رها کردند)
سوره مبارکه فرقان آیه 30
(الی المولود المومل ما لا یدرک)[1]
«نامه ی آن پدری به سوی فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نخواهد آورد».
جوان است و آرزو بر جوان عیب نیست. دهها و صدها آرزو انسان و بویژه جوان را احاطه کرده و گاهی وجود او مجموعه ای از آمال و کانونی از آرزوها است و داشتن آرزو مهم نیست و موونه ای ندارد و چندان نیازمند به مقدمات نیست، عمده دست یابی به آرزوها است و مهم، رسیدن به خواسته ها.
و اینجا است که امام بزرگوار هشیار باش می دهند که این مظهر آرزوها؛ به آرزوی خود نمی رسد و به خواسته هایش دست نمی یابد.
آری او آرزوی چیزی را می کند که بدان دسترسی نیست و همواره انسان به چیز بسیار کم و ناچیز از خواسته هایش دست می یابد و عمده آرزوهایش را با خود به زیر خاک می برد و ای کاش از آغاز کار بفهمد که رنج بی اثر می برد و نیروی خود را به هرز می دهد و از این نقطه ی بینش عالی، همت خود را صرف اموری کند که امدادگران غیبی او را در وصول به آن امور، مدد کرده و یاری نمایند
آرزوی جوارالله و درخواست قرب الله کند تا خداوند با هدایت آسمانی خود او را رهنمون شود و در نتیجه به مراد خود نائل آمده و کمیاب گردد.
پی نوشت ها:
مأخذ: به سوی مدینه فاضله، علی کریمی جهرمی
1. نامه 31 نهج البلاغه؛ به امام حسن مجتبی سلام الله علیه؛ زیباترین نامه به جوان
بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق علیه السلام درباره آفرینش این حیوان کوچک مى فرماید:
«خداوند به پشه مثال زده است با اینکه از نظر جسم بسیار کوچک است، ولى از نظر ساختمان همان دستگاه هایى را دارد که بزرگترین حیوانات (خشکى) یعنى فیل دارا است و علاوه بر آن دو عضو دیگر (شاخکها و بالها) در پشه است که فیل فاقد آن است.»
* امیرمؤمنان على علیه السلام در نهج البلاغه بیان عجیبى در این زمینه دارد:
«اگر همه موجودات زنده جهان ... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانایى بر ایجاد پشه اى ندارند، بلکه عقول آنها در راه یافتن به اسرار آفرینش این حیوان متحیر مى ماند، و نیروهایشان ناتوان و خسته مى شود و پایان مى گیرد، و سرانجام پس از تلاش، شکست خورده، اعتراف مى نمایند که در برابر آفرینش پشه اى درمانده اند و به عجز خود اقرار مى نمایند و حتى به ناتوانیشان از نابود ساختن آن.» نهج البلاغه خطبه 186.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ژلهای نباش که اندازهی هر پیالهای بشوی و راحت میلت کنند؛
و البته گِلهای هم نباش که از زمین و زمان، زن و مرد، پیر و جوان، رئیس و مرئوس، شاکی و گلهمندی.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین، و اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع الامام المهدی من آل محمد علیهمالسلام»
قصد داریم به لطف خدا نگاهی به نهضت اباعبدالله علیه السلام از زاویه شرایط اجتماعی و فرهنگی آن زمان بیندازیم. می خواهیم به شرایطی بنگریم که بسیار پیچیده است و احتیاج به تأمل زیادی دارد.
اصلا از خود بپرسیم: فرهنگ اموی معاویه از کجا شروع می شود؟ و چه می خواهد بگوید؟ و چرا بسیاری از صحابه مانده اند که چگونه با آن مبارزه کنند؟ اگر چه همه حرفشان این بود که: «فرهنگ معاویه پسندیدنی نیست، اما چاره ای جز پذیرفتن هم نیست».
این چه فرهنگی بود که این همه نیرو را مرعوب و منکوب کرده و تنها اباعبدالله علیه السلام بود که آن زمان در خودش توان مقابله با آن فرهنگ پیچیده را دید. گفتنی است که امام همه جوانب را می شناسد ولی تحلیلش غیر از تحلیل سیاست بازان آن زمان است، و باید معاویه شناسی کرد تا بیشتر به عمق نهضت کربلا پی برد.
بخشی از آنچه در این ویژه نامه می شنوید:
وَ قَالَتِ الْیهَودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُواْ بمِا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَ لَیزَیدَنَّ کَثِیرًا مِّنهْم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَانًا وَ کُفْرًا وَ أَلْقَیْنَا بَیْنهَمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلىَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ کلُّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ یَسْعَوْنَ فىِ الْأَرْضِ فَسَادًا وَ اللَّهُ لَا یحُبُّ الْمُفْسِدِینَ
و یهود گفتند: «دست خدا (با زنجیر) بسته است.» دستهایشان بسته باد! و بخاطر این سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلکه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است هر گونه بخواهد، مى بخشد! ولى این آیات، که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیارى از آنها مى افزاید. و ما در میان آنها تا روز قیامت عداوت و دشمنى افکندیم. هر زمان آتش جنگى افروختند، خداوند آن را خاموش ساخت و براى فساد در زمین، تلاش مى کنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.(۱)
*************************************************
این صهیونیست ها، (یخورده انقلابی تر می نوشتی) [صدا: سگ هار منطقه] آهان! ایول الله!!!
اجداد این سگای هار که به خیال خودشون خیلی ارتشن و همه رو زدن و یه مساوی هم ندارن! بخاطر ترس از چهارتا مترسک! عطای حکومت جهانی رو به لقاش بخشیدن! باور کنین! جان خودم... باور نمی کنید؟! خب چه کاریه!!! خودتون بشنوید؛ والا با این اجدادشون!
یَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتىِ کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لَا تَرْتَدُّواْ عَلىَ أَدْبَارِکمُْ فَتَنقَلِبُواْ خَسِرِینَ * قَالُواْ یَامُوسىَ إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتىَ یخَرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یخَرُجُواْ مِنهْا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِینَ یخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهْمَا ادْخُلُواْ عَلَیهْمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَلِبُونَ وَ عَلىَ اللَّهِ فَتَوَکلَّواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ * قَالُواْ یَمُوسىَ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّکَ فَقَتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَعِدُونَ (۲)
اى قوم! به سرزمین مقدّسى که خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شوید! و به پشت سر خود بازنگردید (و عقب گرد نکنید) که زیانکار خواهید بود!»
گفتند: «اى موسى! در آن (سرزمین)، جمعیّتى (نیرومند و) ستمگرند و ما هرگز وارد آن نمى شویم تا آنها از آن خارج شوند اگر آنها از آن خارج شوند، ما وارد خواهیم شد!»
(ولى) دو نفر از مردانى که از خدا مى ترسیدند، و خداوند به آنها، نعمت (عقل و ایمان و شهامت) داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شوید! هنگامى که وارد شدید، پیروز خواهید شد. و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید!»
(بنى اسرائیل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد! تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همین جا نشسته ایم»!
بخشی از آنچه در این ویژه نامه می شنوید:
روزی امیرمؤمنان علی علیه السلام از مرکب خود پیاده شد و آنرا به فردی سپرد و وارد مسجد شد.
اون شخص هم در کمال خونسردی! در یک فرصت مناسب، لجام اسب رو بیرون آورد و دِ برو که رفتیم!
حضرت امیر سلام الله علیه هم وقتی کارشون تموم شد و خواستند تشریف ببرند، دو درهم آماده کردند که به اون شخص بعنوان تشکر و قدردانی بدن... اما وقتی چشمشون به اسب افتاد، دیدند که... بعععععله
خلاصه، ایشون هم در کمال خونسردی سوار بر مرکب شدند و دو درهم را به غلامشون دادند تا برایشون از بازار لجام تهیه کند.
غلام به بازار رفت و همان لجام را در دست یک نفر دید. گویا سارق آن لجام را به دو درهم به آن شخص فروخته بود.
القصه، غلام لجامو تهیه می کنه و برمی گرده و جریانو برای حضرت تعریف می کنه.
حضرت هم می فرمایند:
بنده بر حرام عجله می کند و خود را از همان مقدار رزق حلال محروم می سازد درحالی که بیش از آنچه که مقدرش بوده است بدست نمی آورد.
لینک دانلود اضافه شد!
بخشی از آنچه در این ویژه نامه می شنوید:
عزیز دلم! از من نخواه که ساده حرف بزنم! از من نخواه که با زبان مردم زمین تکلم کنم.
آخر تو که میدانی، تو آن جا بودی و دیدی، آن لحظه که کثیر بن سلمه، نفس نفس زنان از راه رسید. مقابلم ایستاد. لبهایش خشکیده بود. چیزی نمانده بود که نگاهش، چشمها را بدرد. ناگاه لبانش را گشود: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! میدانی چه دیده ام؟!
گمان کردم جبرئیل بر او نازل شده فکر کردم جام وحی را نوشیده، که چنین عطشناک اشک می ریخت گفتم: آرام باش کثیر! بگو چه اتفاقی افتاده.
گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله! حسن... حسن تو را، کنار صخرهای سخت دیدم. دست خود را در سنگی فرو برد و از میان آن، مشتی عسل سفید بیرون آورد!
نمی دانستم چه کنم. تبسم را بر لبهایم بنشانم و به استحکام دستان برادرت لبخند بزنم، یا از سستی ایمان امت خویش اشک بریزم.
تو کوچک بودی آن قدر که از تو توقع جواب نبود. اما به چشمان بیکرانت خیره ماندم و با صدایی که از حنجرهی تو برمیخاست، گفتم: کثیر! وای بر تو که تعجب میکنی؟ آیا انکار میکنی قدرت فرزندم را بر این حالات؟!
او سید بزرگی است که میان دو گروه از مسلمانان را اصلاح می کند.
او سروری است، که اهل آسمانها در عرش و اهل زمین بر خاک، اطاعتش می کنند....(۱)
باور کن نمی فهمم شما چه نیازی به معرفی دارید؟ چه احتیاجی به شناساندن؟! مگر نشنیده اند. بهشت از خدا گله کرد، که:
پروردگارا! در من ساکن میکنی ناتوانان و تهیدستان را؟
و خدا چنین پاسخ داد: راضی نیستی؟ برایت کافی نیست که ارکان تو را زینت داده ام به حسنین علیهماالسلام تا همیشه، بهشت مثل تازه عروسی به خود بالید....(۲)
لینک ها تصحیح شد!
بخشی از آنچه در این ویژه نامه می شنوید:
خانوم با اینکه همسر شاهزاده بودند٬ ولی غالبا برای اطلاع و سرکشی از روند ساخت مسجد شخصا حاضر می شدند و از چند و چون کار مطلع می شدند.
تو این سرکشی ها و دید و بازدیدها٬ یکی از کارګران این خانوم رو می بینه و یک دل نه صد دل عاشقش می شه!
ولی خب، قبل از اینکه جرأت پیدا کنه و بخواد به کسی چیزی بګه، یه نګاهی به خودش انداخت و یه نګاهی به اون خانوم! بعدهم آهی از نهادش بلند شد که.... بالاخره عشقه دیګه کاریش نمی شه کرد!!!
خلاصه این عشق یه طرفه کار خودشو کرد و این بنده خدا رو مریض و خونه نشین که چه عرض کنم خونه خواب کرد!
در نوبه بعدی، وقتی خانوم تشریف آوردند برای سرکشی بهشون اطلاع دادند که یکی از کارګرا مریض شده... ایشون هم رفت به عیادش...
مادر اون کارګر عاشق ما: به خانوم ګفت: پسرم عاشق شما شده!!!
ــــــ
نه آقا اینطوری نشد، آقای اتاق فرمان چرا الکی جو می دی برادر!
اتفاقا ایشون اصلا هم ناراحت نشد، از این جیغای بنفشم نکشید! در آرامش کامل رو به مادر جناب عاشق ګفت:
باشه، من از همسرم جدا می شوم و با پسر شما ازدواج می کنم!
ــــــ
آقا صبر کن، عجبا... هنوز اماشو نګفتم!
اما شرط داره
مادر کارګر که در پوست خودش نمی ګنجید بی درنګ پرسید: چه شرطی؟ هرچی باشه...
هنوز حرفش تموم نشده بود که خانوم ادامه داد:
باید مهریه ام رو قبل از ازدواج بپردازه!
انګار یه آب سرد ریختند رو سر مادر جناب عاشق! چرا؟ خب معلومه دیګه، مهریه یه همسر شاهزاده در توان یه کارګر هست آیا به نظر شما؟! نه واقعا !!!
مادر حسابی فکری شده بود ناامید و مأیوس، سرشو پایین انداخت که خانوم ادامه داد: